چند شب قبل تعریف کردند که در انتهای مراسم معنوی مسجد حاجی آباد زرین شغالی که سرش در کیسه ای رفته بود و جایی را نمی دید وارد مسجد شد و وقتی کیسه را از سرش بیرون آوردند به طرف دشت فرار کرد. این اتفاق الهام بخش این شعر طنز بوده است!
شغال عابد!
یک شبی از لیالی شعبان روی منبر نمود شیخ بیان
که نباشد مخل دینداری هیچ کاری چو مردم آزاری
مال مردم ربودن و بردن! وای بر حال او پس از مردن!
این صدا پخش از بلندگو گشت بی محابا رسید تا دل دشت
عده ای از شغالهای ملوس که بدی در کمین مرغ و خروس
گشت وجدان جملگی بیدار! توبه کردند یک به یک زین کار
زان میانه یکی که بُد عابد شد روانه به جانب مسجد
از خجالت به رخ فکنده نقاب سوی منبر روانه شد به شتاب
گفت: ای شیخنا به دادم رس! که ندارم به غیر تو من کس
توبه کردم ز مردم آزاری روی آورده ام به دینداری!
عده ای از مرید حاج آقا پیش پایش شدند جمله به پا
تا بگیرندش از وفا در بر منقلب شد شغال کیسه به سر
چون سر او ز کیسه بیرون شد باز رو سوی دشت و هامون شد
* * * *
هاتفی گفت: ای هزار افسوس وای بر حال زار مرغ و خروس!
پروانه ی بی پروا
آنچه عشقت صنما با دل این شیدا کرد شهره ی شهر و به پیرانه سرم رسوا کرد
روی زیبات ز مشاطه گران مستغنی است چونکه نقاش ازل نقش تو را زیبا کرد
خبر وصل تو گر بشنوم از باد صبا بزداید ز دلم آنچه غمت با ما کرد
ره به سرمنزل عنقا نبرد هر صیاد عشق تو بود که اندر دل ما ماوا کرد
گرد شمع رخ تو دادن جان شیرین است چون مرا شوق تو پروانه ی بی پروا کرد
سعی بسیار نمودم به کسی دل ندهم لیک عشق آمد و شوری به دلم برپا کرد
دفتر شعر "خدایی" که سراپا عیب است چشم اغماض عزیزان همه را زیبا کرد
عنایتی...
عنایتی کن و ما را غمی خدایی ده به رغم زاهد خود بین به ما عطایی ده
اگرچه غرق گناهیم و جرم ما بسیار به زیر سایه ی الطاف خویش جایی ده
به نزد اهل کرم بِه که دست خالی رفت ز فضل خود به من بینوا نوایی ده
برای عذر گنه نیست هیچ دستاویز ز عفو و بخشش خود خط آشنایی ده
امید بسته به "لا تقنطوا" و آمده ایم برای بخشش ما عاصیان صلایی ده
گناه کردم و شرمنده ام ز درگاهت کرم نما و ببخشای و جای پایی ده
راضی شد خدا
23/8/1390
البشاره البشاره آمده عید غدیر آیه نازل شد بر احمد از خداوند قدیر
کای پیمبر آنچه فرمودیم بر جای آوری تا شود تکمیل دین و شیوه ی پیغمبری
گر نیاوردی به جا این امر را در این زمان گوئیا کاری نکردی از رسالت در جهان
چند روزی بیش از عمرت نمانده در جهان کن علی را جانشین خویش اندر این مکان
پس پیمبر داد بر حجاج فرمان فرود از جهاز اشتران یک منبری برپا نمود
رفت بر منبر... علی ر ا خواند نزد خویشتن دست او بگرفت، بنمودش نماد مرد و زن
گفت ای مردم هر آنکس را منم مولا و دوست بعد از این ابن عم من این علی مولای اوست
هر که جز راه علی راهی رود، راهش خطاست جانشین برحق من او ز فرمان خداست
بهر بیعت با علی ای مسلمین شرکت کنید با امام و مقتدای مومنین بیعت کنید
خیمه ای بر پا و در آن مستقر شد مرتضی دست در دست علی بیعت نمودند مردها
بیعت زنها بدین سان بود در یک طشت آب دست مولا اندر آن من بعد زنها با شتاب
دست خود را یک به یک داخل نمودندی به طشت بیعت ایشان بدینسان جملگی انجام گشت
آیه نازل شد در آنگه از خداوند جهان دین حق تکمیل و راضی شد خدا در این زمان
ما اگر مملکت و عزت و عنوان داریم هرچه داریم هم از خون شهیدان داریم
از فداکاری و خون شهدا بود که ما حال اهواز و خرمشهر و آبادان داریم
پایداری دلیران وطن بود که ما پاوه و فکه... مهاباد و مریوان داریم
گر که مایوس ز ما گشته ابر قدرت غرب امتیازیست که از خون شهیدان داریم
خواب صدام که ز اهواز به تهران میگفت بی اثر کردن آن را ز شهیدان داریم
جنگ تحمیلی اگر این همه قربانی داشت آبرو و شرف و عزت و ایمان داریم
شهدایی که چو گل گشت در اینجا مدفون افتخاریست که ما در همه دوران داریم
دست دشمن اگر از کشور ما کوتاه است ز اتحادی است که ما ملت ایران داریم
گر که ایران شده الگوی بسی کشورها سبب آن است که ما دولت قرآن داریم
می توانیم که بر کل جهان فخر کنیم رهبر عالم و فرزانه به میدان داریم
گر خدایی به زبان الکن و سست اشعار است چشم اغماض ز حضّار و ادیبان داریم...
از بهر خدا کاری کنید
(به مناسبت سفر آقای مهندس فلاح زاده استاندار یزد به حاجی آباد زرین سروده شد)
انتظار ما سر آمد ، موسم دیدار شد چشم ما فرش ره آقای استاندار شد
هم امام جمعه ی محبوب و دیگر همرهان موجب دلگرمی و خوشحالی بسیار شد
خیر مقدم گویم و هم پوزش از این راه دور خاصه رنج این سفر کز راه ناهموار شد
جاده ی این روستا تا شهر را خود شاهدید ای بسا فردی که در این جاده حالش زار شد
گوشی همره در این جاده ندارد ارتباط وای بر آنکس که در این راه مشکل دار شد
معدن باریت بود اندر جوار روستا بی جهت تعطیل و مشتی کارگر بیکار شد
کم شده آب قنات و نخلها خشکیده است زندگی بهر کشاورزان بسی دشوار شد
نیست چون امکان تحصیلات در این روستا مشتی از مردم به ترک روستا ناچار شد
مشکل بیکاری نسل جوان یک معضل است بایدش فکری که این معضل بسی دشوار شد
شکر بازوی توانا شد کمک بر ناتوان وضع حال ما به مسئولین بسی تکرار شد
از برای ما نه ، از بهر خدا کاری کنید بایدش هرکس به سهم خویش اندر کار شد
با دعای خیر از بهر مقام رهبری هم به جان جمله مسئولین خدمتکار شد
بانگ رحیل می رسد
گشتم خمار ساقی سیمین عذار کو؟ بی خود شدم ز خویش ره کوی یار کو؟
ایام هجر طاقت و صبرم تمام کرد ایام وصل و طی شدن انتظار کو؟
واعظ برو به من سخن از خوب و بد مگو دیر مغان و جام می خوشگوار کو؟
بانگ رحیل می رسد و ما به خواب خوش از همرهان راه سفر یک سوار کو؟
جای درنگ نیست در این کاروانسرا مست و خراب و عابد شب زنده دار کو؟
ما را ز علم دین خط فرمان یار بس اندر طریق ما دو و پنج و چهار کو؟
این سان که یار چهره نماید ز ما نهان دیگر تحملی به من بیقرار کو؟
زاهد تو را بهشت و مرا دست و زلف یار وانگه نظر کنیم که پایان کار کو؟
پیری رسید و رفت "خدایی" جوانیت محصول عمر رفته بی اعتبار کو؟
امید عطا
دور شو از برم ای ناصح و افسانه مگو صحبت از عقل برای من دیوانه مگو
در بر مست چه جای سخن از هشیاری است؟ بهر ما جز خبر باده و پیمانه مگو
ساحت جنت و فردوس تو را ارزانی نزد ما جز سخن از باده و پیمانه مگو
تکیه بر سعی و عمل شیوه رندان نبود جز حدیث کرم دلبر جانانه مگو
بر در اهل کرم دست تهی رفتن به بخششی خواه و بجز عرض فقیرانه مگو
ای "خدایی" تو چه داری که کنی عرضه به دوست؟ غیر امید عطا از در این خانه مگو
غم یاران رفته
دلم از روزگار پر خون است دیده از اشک غم چو جیحون است
ای دریغا که عمر زود گذشت تلخ و شیرین هر آنچه بود، گذشت
غم یاران رفته پیرم کرد کنج عزلت به غم اسیرم کرد
دوستان یک به یک سفر کردند ترک این زار خون جگر کردند
باد یادش بخیر آن دوران که بدیم گرد یکدگر شادان
روستا جمله فارغ از غم بود هر کجا زخم بود مرهم بود
مردمان جمله یار هم بودند روز و شب در کنار هم بودند
از رفیقان به عزم صید و شکار انجمن بود در سر نیزار
غم تفتیش بار و "ایست" نبود ترس جرم و "محیط زیست" نبود
نه ز مخبر خبر نه از جاسوس حیف... بگذشت آن زمان افسوس
به کجا رفت میر میرشکار؟ مندلی خان شکاری قهار
کو "محمد حسین" همچون شیر؟ تا که با هم رویم در نخجیر
کو غضنفر؟ کجاست سد محمود؟ حیف و صد حیف،نیست سد داوود
باد یادش بخیر علی اصغر روشنی بخش مسجد و منبر
اکبر خیری و صدای دِرا گله می برد جانب صحرا
روستا پر ز شور و غوغا بود رفت و برگشت کاروان ها بود
اندکی دوستان که بر پایند ساکن شهر و دور از مایند
چشم تاریک و گشت پایم لنگ شد عصا در کفم به جای تفنگ
ای "خدایی" نباش دل نگران می رسی عنقریب بر یاران
که ما گشتیم از هر سو فراموش...
(چاپ شده در شماره 69 نشریه سیمای اردکان خرداد 1377)
الو سیما ! به عرض ما بده گوش که ما گشتیم از هر سو فراموش
بدیم ما سابقا جزء صفاهان ز امکانات خود بودیم نالان
چو بودیم همجوار خطه یزد سوی آنجا شدیم با قلب پر درد
به امیدی که آن دارالعباده بود نزدیک تر از حیث جاده
عقب افتادگی های صفاهان ز سوی یزد خواهد گشت جبران
ولی معلوم شد این چند ساله که ما را بر قضا کردی حواله
همان بودیم و حالا هم همینی میان دو گلیم اندر زمینیم
ز دست یزد زار و نیمه جانیم دعاگوی جناب اصفهانیم...
* * * *
بگویم از برایت وضع جاده سواره می برد رشک از پیاده
گریدر گر بیاید گه گداری رباید گوی سبقت از سواری !
ز بس در راه رفتن هست چالاک نسازد تیغ خود آلوده با خاک !
پس از چندین تقاضای مکرر نوید آمد به ما در دست آخر
به سعی پیرو خط خمینی(ر وکیل محترم دکتر حسینی
شود آسفالت این راه کذایی که ما یابیم از این مشکل رهایی
شروع کار شد از بهر آسفالت ولیکن صد هزار افسوس و هیهات
ز بهر قطعه ای از زیرسازی جهاد یزد شد مشغول بازی
به جای خدمتی بر خاق محروم طنین انداز شد این نغمه شوم:
که جمعیت کم است و خرج بسیار نباشد صرف این مبلغ سزاوار
پروژه این چنین ترک و رها شد ندانم پول آن صرف کجا شد...
* * * *
نظر کن جانب بیمار رنجور نه دکتر نه دوا با این ره دور
نه ماشینی که تا شهرش رساند رود از بین اگر اینجا بماند
نه سوی شهر باشد راه هموار کویر و موج ریگ و دشت و شنزار
نه هست اینجا کلاس راهنمایی از این بدتر چه می باشد بلایی
عبادت نیست غیر از خدمت خلق نباشد جملگی سجاده و دلق
"خدایی" جان نثار امر رهبر سر و جانش فدای دین و کشور
بخواهد از خدا اندر شب و روز دوام عمر مسئولین دلسوز
.: Weblog Themes By Pichak :.